Wednesday, September 29, 2010

به دیدار پاییز

امروز با محبوب به یک مسافرت کوله ای می رویم. این چند وقت مدام کار کرده ایم و حالا حق داریم نفسی بکشیم و پایی دراز کنیم. محبوب به دیدار دوستی قدیمی می رود. من اما به دیدار پاییز . گمانم پاییز هم دوست قدیمی من باشد. پاییزی که در میامی هیچ وقت درختها را رنگین نمی کند. تا هفت شب و هفت روز اینجا باران خواهد بارید. باران دیوانه و سیل آسا
ما اما فرار کرده ایم به دامن پاییز

Friday, September 3, 2010

همه همه

این روزها شبیه اروچیمارو که می خواست همه جوتسوهای عالم را بلد باشد شده ام. توی کتابخانه بین ردیف کتابها راه می روم و آرزو می کنم که همه شان را بخوانم. حالا خواندن همه شان جز این لذت بی حد و حصری که در قلبم می جوشاند، چه فایده ای دارد، الله اعلم