Wednesday, June 29, 2011

نهاد ناآرام جهان

قلبم آشفته است. قرار نمی گیرد. یک عالمه اشک فروداده دریاچه ام را شوریده کرده اند. قلبم آشفته است. در طوفان ناآرام درونم به دنبال چیزی می گردم که آشوب را بنشاند... چیزی از جنس زیبایی. فقط زیبایی، زیبایی سرشار و بی انتها می تواند آرامم کند. به موسیقی گوش می دهم. نتها هم با آشوب من بالا و پایین می روند. در ذهنم جرقه می زنند. چیزهایی را به چیزهایی وصل می کنند. دستهایم دوست دارند با ضرباهنگ آنها روی کی بورد بچرخند. انگشتهایم دوست ندارند بنویسند. آنها در حسرت نواختنند. همیشه بوده اند. هر لحظه از آنها غافل می شوم به رقص بی معنا ولی دوست داشتنیشان بر می گردند. نوشتن این پاراگراف هی طول می کشد... قلبم آشفته است. حالا انگشتانم هم آشفته شده اند. این جهان، جهان ناآرامی است.

Sunday, June 5, 2011

گوش جان

هر حسی در انسان تربیت می شود چرا که آنچه می بینیم ، می بوییم، می چشیم و حتی لمس می کنیم تنها بازتابی از جهان بیرون است که به آن جهان واقع می گویند. بخش بزرگی که آن را جز به آگاهانه فکر کردن در نمی یابیم، تعبیری است که ذهن از تکانه هایی می کند که عصبها به آن می رساند. به این ترتیب آنچه به آن ذهن من می گوییم است که بوی فرنی بهارنارنج را می آفریند یا می تواند درک کند که چه هماهنگی باشکوهی در طعم برگ بو و فلفل تفت داده شده در روغن و گرد کاری و شکر سس گوجه فرنگی هست. ذهنم این مزه را می آفریند، از آن به تمامی لذت می برد، بر شگفتی و تازگیش اشک می ریزد و چیزی یاد می گیرد که در بار بعدی به تعبیرهایش یا همان آفرینشهایش بعد خواهد داد.

گوش شاید بیشتر از هر حسی در من در سالیان رشدم تربیت شده و همان طور که توانایی تحلیل و درکم بیشتر شده تواناییم در شنیدن صداها و درک نغمه های ناآشنا بیشتر شده. انگار خط مستقیمی توانایی تعبیر و تحلیل و رویارویی با پیچیدگی ها را به گوشم وصل می کند. صداهای قبلا نامفهوم حالا عمیقا معنی دارند. تجربه زندگی و جاخالی نکردن از ترس چیزهای ناشناخته و سخت حالا در قالب لذت از موسیقی هایی که قبلا برایم زیبا نبودند به من برمی گردد.
اینها همه قصه است. آنها را بنه و گوش کن!
کنسرتو پیانوی شماره دوی راخمانینوف:

Friday, June 3, 2011

maiming people's poetry!


© William Manning/CORBIS



برای محبوب

He is my North, my South, my East and West,
My working week and my Sunday rest,
My noon, my midnight, my talk, my song;
I thought that love would last for ever: I wasn't wrong.

Wednesday, June 1, 2011

سرشار از زندگی

حالا که همه اطرافم آکنده از خبرهای مرگ، مرگهای بی هنگام، نامنصفانه، پردرد و بی چاره و عاری کننده انسان از انسانیت است، دلم می خواهد پرتر، سرشارتر، شدیدتر زندگی کنم. زندگی ای که این رنج را تاب بیاورد. زندگی ای که بسازد و از ویرانی سوزاننده این سالها، این مرگها گذر کند