Sunday, January 18, 2015

کتاب سفر

اینجا قفسه کتاب‌های سفری کتاب‌فروشیِ محبوب محله است. رمز و راز این کتاب‌فروشی پایان ندارد ولی این قفسه خود دیگر حکایتی است! هر کدام از این کتابچه‌ها راهنمای سفری بی‌نظیر به یک شهرند. در برابر این قفسه خاص احساس می‌کنم دانته‌ای هستم که در برابر ویرژیل ایستاده. روحم آماده و مشتاق رفتن است انگار از همه لوازم سفر فقط یکی از این کتابک‌های رنگی را کم دارم. توکیو به رنگ قرمز اسکارلت است. اوساکا خاکستری است و کیوتو آبی تیفانی. سرمه‌ای پررنگ مرا به لندن پیش فرناز خواهد برد و بنفش کم‌رنگ روزی قدم زدن است در شهر جیمز جویس. سبز لیمویی سفری به هنگ‌کنگ است که مدام رویایش را می‌بینم و نارنجی طبیعتا آمستردام است. نمی‌دانستم دلم می‌خواهد ریک‌یاویک را ببینم یا حتی دوباره به نئوارلئان سفر کنم. 
گه‌گاه روبروی این قفسه در انتهای تاریک کتاب‌فروشی می‌ایستم، دست‌هایم را به حالت نیاز به هم می‌آورم و به قفسه تعظیم می‌کنم که به رویاهای آدم ساکن و بی‌تغییری مثل من این همه رنگ بخشیده‌است.
(کتاب‌ها از این مجموعه هستند.)

Friday, January 16, 2015

زبانی نیست

این روزها سرم خیلی توی داستان‌های ژاپنی است. این داستان‌های ساده و غریب گاهی تا ته جانم را به لرزه می‌آورند. همین چند شب پیش در رختخواب داشتم داستان عاشقانه بانو نیجو و یکی از معشوقانش آریاکه نو تسوکی را می‌خواندم. باورم نمی‌شد که در سی و چهار سالگی برای عشق از دست رفته‌ای در صدها سال پیش اشک بریزم ولی ریختم! حالا هم همه دلخوری‌ام از این است که نمی‌شود این داستان‌ها را بدون ظرافت‌ها و حساسیت‌ها و پس‌زمینه ژاپنی‌شان اینجا نوشت. وقتی مثلا آدم‌ها از عمق نفوذ مذهبی و معنای بودایی به دنیا آمدن یا رهایی یافتن در قرن سیزدهم ژاپن بی‌اطلاعند یا نمی‌دانند آریاکه راهب چطور زندگی‌ای داشته یا بانو نیجو چه جور زنی بوده‌است، گفتن اینکه آریاکه به خاطر محبوبش تصمیم می‌گیرد دوباره به دنیا بیاید حتی خنده‌دار هم هست. اما همین تصمیم اشک مرا درآورد: دوباره به دنیا می‌آیم، همه رنج زندگی و اندوه‌های ناشی از زنده‌بودن را دوباره تحمل می‌کنم تا تو را بار دیگر پیدا کنم و به تو عشق بورزم. 

 بدن‌ام چنین در سودا تحلیل رفته‌است
باشد که دودی که از آتش جسدم برمی‌خیزد
در آسمان به سوی تو روانه شود.

(اعترافات بانو نیجو نوشته بانو نیجو در قرن سیزدهم به ترجمه انگلیسی کارن برازل)