Thursday, May 31, 2012

قناریها


قناری‌ها

داستان کوتاهی از کاواباتا یوسوناری
قناری و گل صدتومانی - کاتسوشیکا هوکوسای
خانم عزیز


لازم است که قولم را بشکنم و یک بار دیگر برایتان نامه بنویسم. من دیگر نمی‌توانم قناریهایی را که سال پیش به من دادید، نگه دارم. زنم بود که از آن‌ها نگه داری می‌کرد. تنها کاری که من می‌کردم تماشا کردنشان بود و فکر کردن به تو وقتی نگاه‌شان می‌کردم.



یادت هست به من چه گفتی؟ گفتی «تو زنت را داری و من شوهرم را، پس بیا از هم جدا بشویم. آخ که اگر زن نداشتی!... این قناری‌ها را به تو می‌دهم که مرا به یاد بیاوری. به آن‌ها نگاه کن: زن و شوهر هستند! اما راستش پرنده فروش همین طور تصادفی یک نر و یک ماده را برداشته و آن‌ها را با هم در یک قفس کرده است. این طور نبوده که این قناری‌ها قبلا با هم آشنا باشند. به هر حال این پرنده‌ها به تو کمک می‌کنند مرا به یاد بیاوری. ممکن است عجیب به نظر برسد که به تو موجودات زنده‌ای را به یادگار داده‌ام. اما خاطرات ما هم جاندارند. قناری‌ها روزی می‌میرند. وقتی زمان مردن خاطرات مشترک ما هم رسید، بگذار بگذاریم بمیرند.»



آن قناری‌ها انگار که در آستانه مرکند. کسی که نگه‌شان می‌داشت رفته است. نقاش فقیر و حواسپرتی که من هستم نمی‌تواند از این پرنده‌های ظریف نگه داری کند. ساده بگویم. زنم که از این پرنده‌ها مراقبت می‌کرد، مرده است و من با خودم فکر می کنم مرگ او مرگ این پرنده‌ها هست. اگر این طوری به ماجرا نگاه کنیم، خانم، به نظر می‌رسد مرا وادار کرده بودی که خاطراتت را در وجود همسرم نگه دارم.



من به آزاد کردن پرنده‌ها فکر کرده‌ام اما از زمان مرگ زنم به نظر می‌رسد که ناگهان بال‌هایشان ضعیف شده است. علاوه بر آن این قناری‌ها با زندگی آزاد بیگانه‌اند. این زن و شوهر با هیچ دسته پرنده‌ای در این شهر یا جنگلهای اطرافش خویشاوند نیستند. و اگر جدا از هم پرواز کنند و بروند، یکی یکی خواهند مرد.‌‌ همان طور که خودتان گفتید پرنده فروشی به طور تصادفی نر و ماده‌ای را برداشته و آن‌ها را در یک قفس گذاشته است.

به همین دلیل نمی‌توانم خودم را راضی کنم که پرنده‌ها را به فروشگاهی بفروشم. به هر حال آن‌ها را ازشما گرفته‌ام. از طرف دیگر نمی‌توانم خودم را راضی کنم که آن‌ها را به شما برگردانم چون آن‌ها پرنده‌هایی هستند که زنم مراقبت کرده است و علاوه براین ممکن است با برگرداندن قناریهایی که احتمالا تا به حال فراموششان کرده‌اید، به زحمتتان بیندازم.



تکرار می‌کنم. اگر پرنده‌ها تا امروز زنده مانده‌اند و خاطره تو را زنده نگه داشته اند، به خاطر این بوده است که همسرم اینجا بوده. برای همین است خانم، که می‌خواهم این قناری‌ها در مرگ به دنبال همسرم بروند. زنده نگه داشتن خاطرات تو تنها کاری نبوده که همسرم برای من می‌کرد. اصلا من چطور می‌توانستم زنی مثل تو را دوست بدارم؟ به این خاطر نبود که همسرم کنار من می‌ماند؟ زنم کاری می‌کرد که همه رنج زندگی را فراموش کنم. او از دیدن نیمه دیگر زندگی من سر‌باز می‌زد. اگر غیر از این بود، دور و بر زنی مثل تو، حتما باید صورتم را برمی گرداندم یا سرم را پایین می‌انداختم

خانم، لطفا اجازه دهید که این قناری‌ها را بکشم و آن‌ها در قبر همسرم دفن کنم.



کاواباتا یوسوناری، ۱۹۲۴
ترجمه انگلیسی از پ. متولیس، ۱۹۸۳
پی نوشت: با استفاده از ترجمه انگلیسی دانلپ و هولمن داستان را ویرایش کردم