Saturday, May 23, 2009

حکایتی از آنچه بر سر ما می‌رود

...
در آدمی عشقی ودردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صدهزار عالم ملک او شود که نیاساید و آرام نیابد این خلق بتفصیل در هر پیشۀ و صنعتی و منصبی و تحصیل نجوم و طب و غرذلک میکنند و هیچ آرام نمیگيرند زیرا آنچ مقصودست بدست نیامده است آخر معشوق را دلارام میگویند یعنی که دل بوی آرام گيرد.پس بغير چون آرام و قرار گيرد این جمله خوشیها و مقصودها چون نردبانیست و چون پایهای نردبان جای اقامت وباش نیست از بهرگذشتن است خنک او را که زودتر بیدار و واقف گردد تا راه دراز برو کوته شود و درین پایهای نردبان عمر خود را ضایع نکند...

فیه ما فیه مولانا

No comments: