Thursday, February 13, 2014

اشتیاق مشترک


۱- « من در قسمتی چنان دور پرورش یافته‌ام که حتی فرای جایی است که راه بزرگ شرقی پایان می‌گیرد. وه که در آن روزها چه موجود نخراشیده ای بودم! ولی با اینکه در استانی دورافتاده بودم به نحوی چیزی از آن دنیایی به گوشم رسیدکه چیزهایی مثل مونوگاتاری‌ها را در خود دارد. و از آن لحظه به بعد بزرگ‌ترین آرزویم این بود که خودم بتوانم بخوانم. خواهرم، مادرخوانده‌ام و دیگر زنان خانه برای گذراندن وقت گاهی برایم قصه‌هایی از این داستان های بزرگ می‌گفتند. مثلا بخش‌هایی از گِنجی، شاهزاده رخشان اما از آنجا که به حافظه‌شان تکیه می کردند نمی‌توانستند همه آن چیزهایی را که من می خواستم بدانم تعریف کنند و قصه‌هایشان فقط مرا بیشتر کنجکاو می‌کرد. در میانه بی‌صبری‌ام مجسمه‌ بودایی هم‌اندازه من برایم ساختند. وقتی هیچ کس نگاه نمی کرد، آب‌دستی می‌گرفتم و به درون محراب می‌خزیدم، در برابر بودا زانو میزدم و مشتاقانه دعا می کردم که خواهش می کنم طوری ترتیب بده که ما زودتر به پایتخت برویم. جایی که بسیاری از داستان‌ها هستند و لطفا اجازه بده که من تمام آنها را بخوانم ».

                       قسمتی از ساراشینا نیکّی یکی از متون کهن ژاپنی، مربوط به دوره هه‌یان که باز هم به دست زنی درباری نوشته‌شده است.


۲- كتاب حاضر دربردارنده‌ي شرح زندگي و فعاليت‌هاي "خديجه افضل وزيري" ـ پنجمين فرزند بي‌‌بي خانم استرآبادي ـ است كه در خلال آن به تاسيس دبستان دوشيزگان به وسيله‌ي مادر وي اشاره شده است. گفتني است سخن افضل وزيري بسياري از زواياي تاريك تاريخ بي‌صداي زنان را روشن مي‌كند. خاطرات اين زن ايراني دوره‌ي مشروطيت در مقايسه با ساير زنان هم‌عصرش از اين جهت، تفاوت اساسي پيدا مي‌كند كه در زماني كه دختر خردسالي بوده، مادرش بر او لباس پسرانه پوشانده و اسم پسرانه برايش گذاشته و با برادرانش به مدرسه فرستاده تا درس بخواند و پس از اين كه به ناچار مدرسه را براي پيش‌گيري از دردسر مسئولان آن ترك كرده، پابه‌پاي برادرانش براي يادگيري وكسب دانش تلاش مي‌كند، به همين دليل نيز به "افضل" ملقب مي‌شود. 


No comments: