Thursday, February 5, 2015

پیکان آتش


«روح در طلب و میل حل می‌شود و با این‌حال نمی‌داند چه بخواهد چرا که به روشنی می‌اندیشد که خدایش با اوست. 
ازمن می‌پرسی: اگر این را می‌داند چه را طلب می‌کند؟ یا از چه رنج می‌کشد؟ چه چیز بهتری می‌خواهد؟ من نمی‌دانم! فقط می‌دانم که به نظر می‌رسد این درد تا اعماق روح می‌رسد و هنگامی که او که زخم زده‌است، پیکان‌اش را بیرون می‌کشد، همراه با عشق عمیقی که روح حس می‌کند، خداوند اعماق روح را هم با آن بیرون می‌کشد. فکر می‌کنم چون این آتش که در آتش‌دان کنار من دوباره افروخته شده، خدای من هم اخگری است که می‌جهد و بر روحی می‌زند که شعله‌های آتش را با آن حس می‌کند. و چون اخگر برای به آتش کشیدن روح کافی نیست و آتش چنان دلپذیر است، روح در درد باز می‌ماند. اخگر تنها با لمس کردن روح با آن چنین می‌کند. به نظرم این بهترین تشبیهی است که به ذهنم می‌رسد. این درد دلپذیر - که درد نیست- همیشگی نیست. با این‌که گاهی چندی می‌پاید. گاهی هم به سرعت ناپدید می‌شود. این به روش ارتباطی که خداوند برمی‌گزیند بستگی دارد. زیرا چیزی نیست که به روش‌های آدمیان به دست بیاید. اما با این‌که گاهی تا مدتی می‌پاید، می آید و می‌رود و هرگز همیشگی نیست. برای همین روح را به آتش نمی‌کشد. بلکه چون آتشی که در حال گرفتن است، اخگر می‌رود و روح را با این میل به جا می‌گذارد که دوباره از آن درد دوست‌داشتنی که جرقه بر جا می‌گذارد، رنج بکشد.»

از «قصر درون» فصل ششم نوشته سنت ترزا دآویلا از خلال کتاب تازه ژولیا کریستوا 

No comments: