ناگهان به خاطر آوردم که مدتهاست آرزویی نکرده ام. نه چون آرزویی ندارم بلکه به این خاطر که به خودم اجازه داشتنش را، پروریدنش را و بازی کردن با خیالش را نداده ام. ترسو شده ام. هیچ کس ترسوتر از کسی نیست که به خودش اجازه آرزو کردن هم نمی دهد. دیگر اجازه نمی دهم دنیا با واقعیاتش آنقدر بر من چیره بشود که نتوانم آرزو کنم.
ممنون از گیس طلا که یادم آورد آدم می تواند رویای کلبه ای را داشته باشد یا سفری یا تغییری در نهاد جهان
ممنون از گیس طلا که یادم آورد آدم می تواند رویای کلبه ای را داشته باشد یا سفری یا تغییری در نهاد جهان