خیلی وقت است ننوشته ام. به گمانم همه چیز را بهانه کرده بودم که ننویسم. مهم تر از همه اوضاع روزگار و اینکه چه کسی نوشته هایم را خواهد خواند وقتی خودم حتی حوصله نوشتنشان را ندار. خوب شرمنده ام. آدم باید از ننوشتن شرمنده باشد. آدم باید به جای هر شب فکر کردن به صدای پاهای سی سالگی که نزدیک می شود، بنویسد. بنویسد و فکر کند و کار کند و تغییر بدهد. من شرمنده ام اما این شرمندگی شادمانی است که مرا به جلو می کشد. پس دوباره از نو.... درست مثل خود خود زندگی
No comments:
Post a Comment