کوندرا می گوید
... تمامی محکومیت انسان در این جمله نهفته است. زمان بشری دایرهوار نمیگذرد، بلکه به خط مستقیم پیش میرود. و به همین دلیل انسان نمیتواند خوشبخت باشد چرا که خوشبختی تمایل به تکرار است.این ایده اصلی پروست هم هست. انگار تمام زمان از دست رفته را نوشته است تا دوباره مزه مادلن در چای را تجربه کند.
من هم چنین آدمی هستم/بودم. هر بار به لحظه هایی از زندگی امروزم نگاه می کردم که سرریز از حس خوشبختی بود می دیدم چیزی از گذشته آن را از لحظات دیگر متمایز کرده است. بوی عطری فراموش شده، نوری شبیه خیابانهای محبوبم، آهنگی که روزی با دوستی تقسیمش کرده بودم، کلمه هایی نوشته بر نامه ای از رنگرفته یا دستهایی شبیه دستهای مادرم
همیشه در درونم نیروی عظیمی را حس می کنم که می خواهد همه چیز را آن طور که هست نگه دارد. نگذارد که باد این لحظه ها این خنده ها این زمزمه ها را با خود ببرد. نگه دارد. نگه دارد و نگذارد تغییر کند یا لااقل آنقدر تکرارش کند که فراموش شدنی نباشد
اینها را می نویسم که بگویم چیز جدیدی در خودم یافته ام که این سال جدید را بر من مبارک می کند. فهمیدم و دریافتم و چشیدم که تغییر چطور در ذات سرشار زندگی جا دارد. چطور همه جهان گونهگون و بی همتا هر لحظه در آفرینش نویی است. چطور کهنهها هر چند عزیز و دوست داشتنی با رسم های نو پیوند می خورند، چیزهای پراکنده به هم می رسند و یکپارچگیها متلاشی می شوند و چقدر من همه اینها را دوست دارم. چقدر طالب این روندگی و بی قراریم. چقدر بزرگ شدهام
این همه بی قراریت از طلب قرار توست
طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت
... تمامی محکومیت انسان در این جمله نهفته است. زمان بشری دایرهوار نمیگذرد، بلکه به خط مستقیم پیش میرود. و به همین دلیل انسان نمیتواند خوشبخت باشد چرا که خوشبختی تمایل به تکرار است.این ایده اصلی پروست هم هست. انگار تمام زمان از دست رفته را نوشته است تا دوباره مزه مادلن در چای را تجربه کند.
من هم چنین آدمی هستم/بودم. هر بار به لحظه هایی از زندگی امروزم نگاه می کردم که سرریز از حس خوشبختی بود می دیدم چیزی از گذشته آن را از لحظات دیگر متمایز کرده است. بوی عطری فراموش شده، نوری شبیه خیابانهای محبوبم، آهنگی که روزی با دوستی تقسیمش کرده بودم، کلمه هایی نوشته بر نامه ای از رنگرفته یا دستهایی شبیه دستهای مادرم
همیشه در درونم نیروی عظیمی را حس می کنم که می خواهد همه چیز را آن طور که هست نگه دارد. نگذارد که باد این لحظه ها این خنده ها این زمزمه ها را با خود ببرد. نگه دارد. نگه دارد و نگذارد تغییر کند یا لااقل آنقدر تکرارش کند که فراموش شدنی نباشد
اینها را می نویسم که بگویم چیز جدیدی در خودم یافته ام که این سال جدید را بر من مبارک می کند. فهمیدم و دریافتم و چشیدم که تغییر چطور در ذات سرشار زندگی جا دارد. چطور همه جهان گونهگون و بی همتا هر لحظه در آفرینش نویی است. چطور کهنهها هر چند عزیز و دوست داشتنی با رسم های نو پیوند می خورند، چیزهای پراکنده به هم می رسند و یکپارچگیها متلاشی می شوند و چقدر من همه اینها را دوست دارم. چقدر طالب این روندگی و بی قراریم. چقدر بزرگ شدهام
این همه بی قراریت از طلب قرار توست
طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت
1 comment:
kheyli neveshte hatoon ba daroonam ertebat barghara mikone va kheyli doosteshoon daram...merci ke harazgahi tajrobe haye zisteye khodetoon ro inja dar miyoon mizarid :))
Post a Comment