Monday, February 22, 2010

دوباره جنگجو

تا به حال نگاهی به آدرس این وبلاگ انداخته ای؟ اسمش هست
ombre de pommier
که یک جورهایی به فرانسوی می شود سایه درخت سیب. محبوب عادت بامزه ای دارد. اینکه فقط سروته کلمه ها را می بیند و مابقیش را با تخیل خودش پر می کند. اینست که به گویش محبوب اسم وبلاگ من امبرتو است
امروز داشتم فکر می کردم که خب اومیرتو یعنی چه؟ به سایت محبوبم سر زدم و ریشه اسم را پی گرفتم و فکر می کنی چه پیدا کردم؟ امبرتو در زبان ایتالیایی صورتی از یک اسم نورماندی قدیمی است. اسمی به معنای جنگجوی نام‌آور

Friday, February 19, 2010

عطر ریخته شده

کلمه ها را زیر لب زمزمه می کنم. این کلمه ها در دهانم از عسل شیرینترند. ناگهان شیرینیشان در تمام وجودم پخش می شود. انگار که بعد از روزه طولانی آب بنوشی و جریان خنکش را در تمام رگهایت حس کنی. کلمه ها زیر پوستم می دوند. کلمه ها به قلبم می رسند و در آن پایین می روند تا به دریاچه ای برسند گه در تاریکترین و عمیق ترین جای وجودم، در سکوت هستیم، جای دارد. با رسیدن کلمه ها به دریاچه آبهای ساکن و تاریکش موج می خورند و سیلی از آگاهی و روشنایی برای لحظه ای فقط برای لحظه ای می درخشد و می رود
در این روزهای سخت و غمگین و ناخوش خبر این کلمه ها آن نام، آن عطر ریخته شده اند: ان مع العسر یسرا... ان مع العسر یسرا نه بعد از آن که با آن
نمازم را تمام می کنم. آخرین کلمه ها دست نوازشی به سرم می کشند: حالا برو. برو و وقتی راحت شدی، وقتی فراغت و آرامشی یافتی بیا

Saturday, February 13, 2010

نگاه خیره اولیس

اولیس بیست سال در سفر بود
همه دیدنیهای جهان قدیم را دیده بود، پادشاهان او را در کنار گرفته بودند، با پهلوان ترین پهلوانان جنگیده بود ، هر تاج افتخاری را بر سر نهاده بود، زنهای فریبنده آرزویش را کرده بودند و حتی الهه ای جاودانی را به او پیشکش کرده بود. اما
اولیس در پایان هر روز به آن سویی از دریا خیره می شد که خانه اش قرار داشت. با نگاه خیره اش خانه اش را می جست
اولیس بیست سال در سفر بود. ما چی؟ آیا ایتاکا هنوز جایی آن سوی دریا هست؟

Friday, February 12, 2010

جور بی اندازه... برای فرزانه

فلک را جور بی اندازه گشتست
جهان را رسم و آیین تازه گشتست

هزار امروز هم آواز زاغ است
گل از بی رونقی ها خار باغ است

نه خندان غنچه نه سرو از غم آزاد
نه گل خرم نه بلبل خاطرش شاد

غم دیرینه گر در سینه داری
چه غم گرباده دیرینه داری

دو چیز اندوه برد از خاطر تنگ
نی خوش نغمه و مرغ خوش آهنگ

فلک را عادت دیرینه این است
که با آزادگان دائم به کین است

Sunday, February 7, 2010

این نوشته برای خانمی است که برای خاطر کتابها می نویسد


خانم سارای برای خاطر کتابها
اگر اینجا را می خوانی بیا بگو ببینم چطوری می شود یک انتشارات داشت؟ این آرزو ما را کشت. آرزوی نوشتن و فکر کردن و به تصویر کشیدن. آرزوی با همه فارسی زبانها فکر کردن
راستی چقدر بزرگ بشویم می توانیم انتشارات بزنیم؟