آن آواز برآمد که یالیتَ رَبّ مُحمّدِ لم یخلق محمّداً چون جان محمّد مجردّ بود در عالم قدس و وصل حقّ تعالى میبالید، در آن دریای رحمت همچون ماهی غوطها میخورد هر چند درین عالم مقام پیغامبری و خلق را رهنمایی و عظمت و پادشاهی و شهرت و صحابه شد امّا چون باز بآن عیش اولّ بازگردد گوید که کاشکی پیغامبر نبودمی و باین عالم نیامدمی که نسبت بآن وصال مطلق آن همه بار و عذاب و رنج است این همه علمها و مجاهدها و بندگیها نسبت باستحقاق وعظمت باری همچنانست که یکی سرنهاد و خدمتی کرد ترا و رفت، اگر همه زمين را بر سر نهی در خدمت حقّ همچنان باشد که یکبار سر بر زمين نهی که استحقاق حقّ و لطف او بر وجود و خدمت تو سابقست ترا از کجا بيرون آورد، و موجود کرد و مستعدّ بندگی و خدمت گردانید، تا تو لاف بندگی او میزنی، این بندگیها و علمها همچنان باشد که صورتکها ساخته باشی از چوب و از نمد بعد از آن بحضرت عرض کنی که مرا این صورتکها خوش آمد ساختم امّا جانبخشیدن کارتست اگر جان بخشی عملهای مرا زنده کرده باشی و اگر نبخشی فرمان تراست
فیه مافیه
فرمود در بهار تعمق کنید که در آن نشانه ای از رستاخیز است. بهار دارد می آید و با آن تولد مبارکش و با آن امیدی برای رستاخیز
کاش دوباره رختمان را به دیارش، به سرکویش بکشیم که امن ترین و ساکن ترین جای دنیا بود
فیه مافیه
فرمود در بهار تعمق کنید که در آن نشانه ای از رستاخیز است. بهار دارد می آید و با آن تولد مبارکش و با آن امیدی برای رستاخیز
کاش دوباره رختمان را به دیارش، به سرکویش بکشیم که امن ترین و ساکن ترین جای دنیا بود
No comments:
Post a Comment