نمیدانم چرا اما همهاش دلم میخواهد درباره آن صبحانهای که تنها با مامانی خوردم بنویسم. نمیدانم شب را کجا خوابیدهبودم اما پیش مامانی بودم. صبحانه را توی تراس خوردیم. فقط من و مامانی بودیم. صبح خنکی بود. مامانی نون تافتون و خامه گاوی و چایی آورد. خامه گاوی را هم زد. کاش هیچ وقت طرح سبز و آبی رویشان را عوض نکنند. نصف استکانش را شکر ریخت. نسیم خوبی میآمد. صبحانه خیلی خوشمزه بود. سنگهای تراس خنک بودند. مورچهها آن اطراف راه میرفتند. از نانها ذرات ریزی به دست آدم میماند. خامه پیچشهای سفید خوش طعمی بود. مامان و بابا نبودند و من مهمترین و خوشترین آدم دنیا بودم. کاش طرح روی خامهها را هیچ وقت عوض نکنند.
1 comment:
نوش جان ...
چای سبز و نعناع را هم امتحان کن.
نوشته هایت را ورق زدم.
دوست داشتم
این هم آدرس تار نگار من است که بعد از مدتها دوباهر در ان می نویسم
http://golanar.blogspot.fr/
Post a Comment