این پست از حرفهای
این آقا نشآت گرفته است.
« آیا من عاشقم؟ بله! چرا که منتظرم. دیگری هرگز منتظر نیست. گاهی اوقات می خواهم نقش آن کسی را بازی کنم که انتظار نمی کشد. سعی می کنم خودم را جایی دیگر با چیزی سرگرم کنم، دیر برسم، اما همیشه در این بازی بازندهام. هرچه می کنم باز خودم را سرقرار مییابم، در حالیکه کاری برای کردن ندارم، به موقع و حتی زودتر از موعد رسیدهام. هویت محتوم عاشق دقیقا همین است:من آن کسی هستم که انتظار می کشد.» (رولان بارت، گفتمان یک عاشق: قطعات)
هنگامی که در انتظار توام
سرور من، گمگشته در دلتنگی
ناگهان آه!
پرده حصیریام تکان می خورد
باد پاییزی
این شعر کوتاه ترجمه من است از یک تانکای ژاپنی. این تانکا در مانیوشو یا «مجموعهای از صدهزار برگ» به نام بادپاییزی اثر نوکاتا، شاهزاده خانمی ثبت شده که در قرن هفتم میلادی زندگی میکردهاست. جان والاس - همان آقای لینک بالایی- توضیح می دهد که این پرده حصیری نزدیکترین چیز به دنیای بیرون برای زنها بوده است و آن چنان سبک که اندک نسیمی برش می آشفته.
من هم این روزها منتظر محبوبم.