Tuesday, November 22, 2011

بوی سرد و گس زمستان

در این ولایت نرگسها نه بوی خوب که اغلب بوی افتضاحی می دهند. این است که چهارسال است بهترین بوی عالم، بوی سرد و گس زمستان را تجربه نکرده بودم. این هفته که با همخانه عزیز به شنبه بازار یونیون اسکوئر رفته بودیم این نرگسها را دیدیم. به عادت قدیم اما با انتظار بوی افتضاح خم شدم و بویشان کردم. بوی ضعیف اما مشخص نرگسهای خانه را می دادند: نفس سرد و عطرآگین زمستان
دلم با بویشان رفت و دیوانه شد 

Sunday, November 20, 2011

دل تنگیهای آدمی را باد...


فوکاکو نین کوی (عشق عمیق) اثری از کیتاگاوا اوتامارو


آقای استاد می گوید که مردم آن روزگار دور هم نمی نشستند که بگویند دوستت دارم و عاشقت هستم و اینها. حتی ژاپنیهای این روزگار هم خیلی این عبارت را به کار نمی برند. وقتی از عشق حرف می زدند که محبوب حاضر نبود و حرفی که به زبان می آمد دلتنگی و رنج جدایی و فراق و فقدان بود. شعرهای عاشقانه این مردم پر از این حسند که از تو دورم اما به تو فکر می کنم. جهان تاریک و بارانی و خسته است. تو چه می کنی؟ من بی تو تنهایم.پس آنچه نشانه عشق بین دو تن بوده این پیغام« به تو فکر می کنم» بوده نه اعتراف روشنی به عشق. لغتهایی هم که عشق را بیان می کردند کوی به معنای دلتنگی و اُموی به معنای فکر کردن بوده‌اند. دو کاراکتر کنجی که کوی را می نویسند یکی تنهایی و دیگری اندوه است . عشق در زبان این دنیا، احساس درد ناشی از نبودن محبوب است. چنین است که عشق نه در حضور و وصال که در فراق و فقدان شناخته می شود.
کریستین بوبن در «فراتر از بودن» می گوید: « آیا می خواهی بدانی تو برای من کیستی ؟ پس خوب گوش کن : من می توانم ، روزها ، هفته ها ، ماه ها در تنهایی سر کنم ، در حالی که همچون یک نوزاد خواب آلوده ، آسوده و خرسندم ، و تو بودی که این خواب آلودگی را از بین بردی .چگونه می توانم از تو سپاسگزاری کنم ؟انسان همیشه به محبوب هایش چیز های زیادی را اهدا می کند: کلام ، آسایش و احساس لذت ... و تو ارزشمند ترین همه ی این ها را به من هدیه کردی : فقدان»
 وقتی جوان بودم این جمله هیچ معنایی نداشت. فقدان نشانه چیزی نبود. خود رنج بود و بی معنی و بیهوده. حالا که جهان مرا به دور از محبوبم در گوشه ای جای داده است، هر روز صبح بیدار می شوم. به جای خالیش در کنارم نگاه می کنم. قلبم تنگ و فشرده می شود و در عین حال خوشبختی عاشق بودن به آن هجوم می‌آورد. عشق، عشق محبوب دورافتاده من با فراق شناخته می شود.


Wednesday, November 16, 2011

گذشتن از آستانه



به این دروازه به ژاپنی توری می گویند. توری جهان مادی را از جهان چیزهای پاک جدا می کند. جهان چیزهای واضح و دیدنی را از چیزهایی که دیدنشان ظرافت بیشتری می طلبد و ذهنی مشتاق تر و روحی جوینده‌تر.
این نوشته احتمالا به درد کسی نخواهد خورد ولی همیشه به من یادآور خواهد شد که از آستانه ای گذشته‌ام. از دانش‌آموزی به محقق بودن نزدیک شده ام.

Monday, November 7, 2011

من آنم که انتظار می کشم

این پست از حرفهای این آقا نشآت گرفته است.


« آیا من عاشقم؟ بله! چرا که منتظرم. دیگری هرگز منتظر نیست. گاهی اوقات می خواهم نقش آن کسی را بازی کنم که انتظار نمی کشد. سعی می کنم خودم را جایی دیگر با چیزی سرگرم کنم، دیر برسم، اما همیشه در این بازی بازنده‌ام. هرچه می کنم باز خودم را سرقرار می‌یابم، در حالیکه کاری برای کردن ندارم، به موقع و حتی زودتر از موعد رسیده‌ام. هویت محتوم عاشق دقیقا همین است:من آن کسی هستم که انتظار می کشد.»  (رولان بارت، گفتمان یک عاشق: قطعات)

هنگامی که در انتظار تو‌ام
سرور من، گمگشته در دلتنگی
ناگهان آه!
پرده حصیری‌ام تکان می خورد
باد پاییزی
این شعر کوتاه ترجمه من است از یک تانکای ژاپنی. این تانکا در مان‌یوشو یا «مجموعه‌ای از صدهزار برگ» به نام  بادپاییزی اثر نوکاتا، شاهزاده خانمی ثبت شده که در قرن هفتم میلادی زندگی می‌کرده‌است. جان والاس - همان آقای لینک بالایی- توضیح می دهد که این پرده حصیری نزدیک‌ترین چیز به دنیای بیرون برای زنها بوده است و آن چنان سبک که اندک نسیمی برش می آشفته.

من هم این روزها منتظر محبوبم.