تابستان
پابرهنه
از
ساحل رودخانه گذشت
پاییز
از جنگل سرازیر شد
با
طغیان آب ها
و
رقص برگ ها
تن
نمناک خاک را فرا میگیرد
اما
من هنوز گرمم
آز
آن نگاه تابستانی و سبز
آسمان
از هرجا که تو باشی شروع میشود
کهکشان
از کنار تو آغاز میشود
منظومه
ها در طواف تواند
تو
در همهی کرات، مهربانی میریزی
تو
حتی کنار پنجرهی کوچک من
پیدا
میشوی
همزمان
با آن ماهی
که
در اعماق اقیانوس ها گریه میکند
یک
پرنده در دفتر من
بال
بال میزند
تو
هر دو را میشنوی.
سلمان
هراتی
No comments:
Post a Comment