فکر می کنم که خیلی بزرگتر شدهام. نشانهاش این که مینشینم و داستان زندگی آدمها را از زبان خودشان یا دیگران و نه در قالب داستان میخوانم. حوصله، توجه و احترامی در من پدید آمده که قبلا نداشتم. این متن، تکه ای از مقدمهای است که سونیا آرتزن بر ترجمهاش از کاگرو نیکًی (خاطرات سراب وار یا نقش برآب) نوشته است. خواندن کتاب را در مترو شروع کردم و آنقدر هیجان زده شدم که تقریبا راه خانهام را گم کردم. این چند پاراگراف ابتدایی کتاب به ترجمه من است.
مقدمه: بازیافتن یک مادر مشترک
چرا که اگر زن باشیم، از طریق مادرانمان به گذشته فکر میکنیم. (ویرجینیا ولف، اتاقی از آن خود)
صرفا این طور است که در جریان زندگی کردن، خوابیدن، بلند شدن، از صبح تا شب، وقتی که آن زن به جزییات داستانهای قدیمی نگاه میکند، که خیلی زیاد هم هستند و فقط انبوهی از فانتزیاند، او فکر میکند شاید اگر میتوانست گزارشی از زندگیای مثل مال خودش، که واقعا کسی هم نیست، بسازد، آن نوشته واقعا چیز جدیدی میشد و حتی میتوانست جواب این سوال را بدهد، اگر کسی بپرسد، که زندگی زنی که با مردی عالیمقام ازدواج کرده چگونه است، حتی اگر رویدادهای ماهها و سالهای گذشته مبهم باشند و جاهایی که جاانداخته ام بیشک بسیار. (خاطرات نقش بر آب)
با این چند سطر حاکی از خودآگاهی چشمگیر، نگارنده این کتاب خاطرات، زنی از هزار سال پیش که او را به نام مادرمیچیتسونا (۹۳۶-؟۹۵ میلادی) میشناسیم، هدفش را از نوشتن درباره زندگیش اعلام میکند. متن او عضوی از مجموعه متون ادبی برجستهای است که زنان دوره ههیان (۷۹۴- ۱۱۸۵میلادی) نوشتهاند. متون این مجموعه، شامل داستان گنجی، خاطرات ایزومی شیکی بو، خاطرات موراساکی شیکی بو، کتاب بالینی سئی شوناگون و خاطرات ساراشینا، پایه نثر کلاسیک ژاپنی را بنا نهادهاند. این نکته که نوشته های زنان نقش چنین مهمی در پیدایش سنت ادبی ملی سرزمینی دارند، مطمئنا خلاف قاعده تاریخ ادبیات جهان است. خاطرات نقش بر آب (کاگرو نیکَی) یکی از اولین نمونههای این متون بنیادی نوشته شده توسط زنان است و برای همین سزاوار توجه خاص لازم برای یک اثر پیشروست. علاوه بر این نکته، اینکه این متن چقدر به مسایل نویسندگی زنان در زمینه جهان معاصر ما مربوط است، شگفتانگیز است.
اگر دقیق نگاه کنیم، چیزهای زیادی در عبارت آغازین خاطرات هست که توجه کسی را برمیانگیزد که به مباحث ادبی معاصر درباره ماهیت اتوبیوگرافی و احتمال وجود «صدای زنانه» در ادبیات آشناست. یکی از اولین چیزهای توجهبرانگیز اینست که نویسنده قصد دارد زندگی خودش را به عنوان نوعی ضدرمانس ثبت کند. او به همه داستانهای قدیمی (به ژاپنی: مونوگاتاری) ارجاعمان میدهد که «فقط انبوهی از فانتزی هستند». عصری که این زن در آن زندگی میکرد امروزه به نام عصر مونوگاتاری یا عصر داستان و ادبیات «رمانس» معروف است. اغلب مونوگاتاریهای باقیمانده از آن زمانه - با داستان گنجی در صدر این فهرست- در واقع به یک نسل بعد از مادر میچیتسونا، حدود سال ۱۰۰۰ تا پایان قرن دوازدهم میلادی، تعلق دارند. با این حال با خواندن این داستانهای متاخر روشن است که بعضی از داستانهایی که مادر میچیتسونا احتمالا در نظر داشتهاست آثاری بودهاند که در آنها زنان و مردان عاشق هم میشدند و بعد به خوبی و خوشی با هم زندگی میکردند. در حالیکه داستان خود او چنان که در این خاطرات نقل شده میتواند عنوان فرعی «من با شاهزاده ازدواج کردم و بعد به خوبی و خوشی زندگی نکردیم» بگیرد. در این معنی، او درباره زندگی «واقعی» می نویسد.
نکته قابل توجه دیگر در زمینه تاریخ ادبیات جهان اینست که نویسنده اصلا زندگی خودش را قابل نوشتن پنداشته است. مسلما زندگی خصوصی یک زن، چه در دنیای داستان و چه در خودنگارهها تا زمانه اخیر در هیچ جای دیگر جهان موضوع شایان توجهی در ادبیات جهان محسوب نشدهاست. به نظر نمیرسد احساس نیاز نویسنده به ثبت زندگیش ناشی از این تصور باشد که زندگی او خارقالعاده بوده یا اینکه او نقش مهمی در جامعه داشتهاست. نویسنده خودش را «همسرمردی عالیمقام» و در عین حال «واقعا هیچ کس» توصیف میکند. البته این زن عضوی از حلقه کوچک اشرافیتی بودهاست که کوچکی و محدودیت آن به هنگام خواندن این خاطرات روشن میشود از آنجا که تقریبا تمام افرادی که از آنها اسم میبرد خویشاوند هم هستند. همسر او به شاخه قدرتمندی از خانواده فوجی وارا تعلق داشته و حرفه سیاسی درخشانی داشتهاست. خود او اما از طبقه حاکمان شهرستانی برخاسته است که وجهه اجتماعی پایینتری داشتند. علاوه براین، همان طور که امروزه اتفاق نظر هست، او نوشتن این داستان زندگی را حوالی سال ۹۷۱، هنگامی که ازدواجش به بحران نزدیک میشد، شروع کردهاست و کاملا از آینده تاریکی که پس از فسخ ازدواج در انتظارش بوده، آگاه بوده است. به قضاوت استانداردهای دنیای خود او، زندگیش زندگیای پیش پاافتاده بودهاست که همین امر اراده این زن برای ثبتش را قابل توجه تر میکند.
طولانی نوشتم اما جان من شما هم دلتان نمیخواهد بقیه ماجرا را بخوانید؟
1 comment:
دلم خواست :)
Post a Comment